البته شاید کمتر دیگر همچین جماعتی را ببینیم، زیرا اکثر بچهها و نوجوانان امروز برعکس نسل قبل از خود، بهگوشهای از اتاقشان پناه بردهاند و از هر فرصتی که پیش میآید برای رفتن به دنیای اینترنت و بازیهای کامپیوتری سود میجویند یا سر در موبایلی کردهاند و مشغول«اسماس بازی». بگذریم، بعد تصور کنید به ناگاه گربهای یا پرندهای در اطراف خود ببینند؛ فکر میکنید چه واکنشی از خود نشان میدهند؟ میدانم که درست حدس زدهاید.
هیچکدام از آنها نمیروند تا غذایی برای آن حیوان بیاورند، یا حتی لحظهای بیایستند و به کشف زیباییهای آن موجود بپردازند، یا حداقل بیتوجه به آن به ادامه بازیشان بپردازند! همانطور که شما هم حدس زدهاید، سنگی، چوبی و خلاصه چیزی بر میدارند و چون لشگر سلم و تور به دنبال حیوان بخت برگشته میافتند و بعد از فراری دادن حیوان وحشت زده با اعتماد به نفس بالاتر به بازی خود ادامه میدهند.
حالا من بچهها را مثال زدم. شما میتوانید این بچگی را تا 40سالگی هم تعمیم دهید! هیچ تا به حال به چشمان وحشت زده سگها و گربههای خیابانی توجه کردهاید؟ چشمانی که در اولی مهربانی و در دومی اقتدار را باید ببینیم.
بهراستی تا بهحال فکر کردهاید این حیوان آزاری ما از کجا نشأت میگیرد؟ یا به تبعات آن اندیشیدهاید؟ فکر کردهاید فرزندان «حیوان آزار» ما وقتی بزرگ شدند، در سنین بزرگسالی «چه آزار» خواهند شد؟ به سابقه قاتلین و خلافکارها نگاه کنید. اکثرشان در سنین کودکی حیوان آزار یا حیوانکش بودهاند.
قاتل زنجیرهای «خفاش شب» یا متجاوز و قاتل کودکان معروف به «بیجه» که هر دو در مصاحبههای قبل از اعدامشان اقرار کردهاند که در کودکی حیوانات را مورد اذیت و آزار قرار میدادهاند و بعد از بزرگتر و مسلما قویترشدن به سراغ انسانها آمدهاند.
یاد دو سال پیش افتادم که برای دورهای به آلمان رفته بودم. هر روز غروب که فنجان چای به دست، کنار پنجره مینشستم و به هوای ابری و رفت و آمد عابران نگاه میکردم، کودک همسایه را میدیدم که شال و کلاه کرده از خانه بیرون میآمد و در ظرفی بر روی ستونی که شهرداری برای غذای پرندگان تعبیهاش کرده بود دانه میریخت و پرندگان هم بدون واهمهای از او، حتی قبل از اینکه او دانهها را بریزد به استقبالش میرفتند و روی دست و شانهاش مینشستند تا او غذایشان را داخل ظرف بریزد و لبخند رضایت مادرش که از پشت پنجره مراقب کودک بود.
با خود فکر میکردم کودکی که از این سن عشق و علاقه به یک جاندار و احترام به او را میآموزد، مسلما در بزرگسالی به حقوق انسانها هم پایبند خواهد بود. همانطور که اگر در آنجا پایتان را از پیادهرو به خیابان بگذارید، تمام خودروهای دور و نزدیک به احترامتان متوقف میشوند تا شما عرض خیابان را طی کنید. یک جورهایی مثل تهران خودمان!
نمیدانم شاید این بحث، مربوط به جامعهشناسی یا روانشناسی باشد که باید ریشه حیوان آزاری را در جامعه ما بررسی کنند. شاید دلیلش ترس از حیوانات باشد، یا تعالیم غلطی که از والدین به فرزندان منتقل میشود، یا برداشت اشتباه از آموزههای دینی باعث آن شده است؟
بدترین ناسزاهایمان برمیگردد به سگ، موجودی که امام اولمان، 10 خصوصیت مانند وفاداری، قناعت، پایبندی و... در آن نام میبرد که مجموعه آن باید در هر مومنی باشد. شاید هم بر میگردد به بیگانگیمان با طبیعت پیرامون.
نمیدانم، اما این را میدانم که این آفریدگان زیبا که قبل از ما ساکن کره زمین و طبیعتی بودند که به دست ما تخریب و تبدیل به کلانشهر و کارخانه و چیزهای دیگر شده احتیاج به همدلی بیشتری از جانب ما دارند. نسل قبل بسیار کم به ما آموخت. پس ما در درجه اول بکوشیم تا بیاموزیم و بعد آموختههایمان را به نسل بعدمان منتقل کنیم. باز هم در این رابطه برایتان خواهم نوشت.
نویسنده:دکتر هومن ملوک پور